نا معلوم

ساخت وبلاگ
خیلی کم مینویسم، ولی خب همینه که هست. نمیتونم خودمو وادار کنم که بخاطر شاز خودم ناراضی باشم. - وقتی هم که میام بنویسم یادم میره چی میخواستم بگم! مثلا تو تمیرنهام رسیدم به گوشه چهار پاره. اینو البته از تو یه کتاب دیگه خودم تمرین کردم و تو کتاب فعلی که باهاش تمرین میکنم یکم جلوتر بود و من خبر نداشتم. این گوشه توی ماهور معمولا با یه شعر از هاتف اصفهانی خونده میشه بدین صورت: چه شود به چهرهٔ زرد من نظری برای خدا کنی که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی ز تو گر تفقد و گر ستم بوَد آن عنایت و این کرَم همه از تو خوش بوَد ای صنم چه جفا کنی چه وفا کنی همه‌جا کشی می لاله‌گون ز ایاغ مدعیانِ دون شکنی پیالهٔ ما که خون به دل شکستهٔ ما کنی تو کمان‌کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین همهٔ غمم بود از همین که خدا‌نکرده خطا کنی تو که هاتف از بَرَش این زمان رَوی از ملامت بیکران قدمی نرفته ز کوی وی نظر از چه سوی قفا کنی میگه همه‌ی غمم بود از همین که خدانکرده خدا کنی... هییع - این که نوشتم روز بد وجود داره... خب روز خوبم وجود داره دیگه. یه روزایی کلا خوبن، یه روزایی کلا خوب نیستن از همون کله صبح. میدونین واقعا هم کاریش نمیشه کرد. حالا نباید که منتظر روز خوب بود، واسه همین پیش خودم از معادلات حذفش کردم و میگم روز خوبی وجود نداره، من باید روزامو تبدیل کنم به یه روز خوب. ولی روز بد هست و هیچ کاریش هم نمیشه کرد. قبول ندارید، عرض میکنم: دقیقا روز یکشنبه بود. صبح خلاصه پاشدم رفتم سر کار. یه بارونی هم زده بود، رفتم سنگک گرفتم که بریم صبحونه بخوریم. طبق معمول دو تا میگرفتم و یکیش اضافی میومد ولی نا معلوم...
ما را در سایت نا معلوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : broozmarregihayam7 بازدید : 35 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1402 ساعت: 18:24